معرفی و دانلود سریال صوتی رقص با عفریت - قسمت پنجم: مراسم خاک سپاری یک فرشته

معرفی سریال صوتی رقص با عفریت - قسمت پنجم: مراسم خاک سپاری یک فرشته

داستانی هیجان‌انگیز و ترسناک که با شنیدن آن ترس در بندبند وجودتان رخنه می‌کند! سریال صوتی رقص با عفریت - قسمت پنجم نوشتهٔ مسعود داوود درمورد «جمال» است که بعد از دعوت شدن به مهمانی یکی از دوستانش، حوادث عجیبی را تجربه می‌کند. این سریال صوتی هر دوشنبه به طور مداوم در کتابراه منتشر می‌شود.

درباره سریال صوتی رقص با عفریت:

ژانر وحشت را می‌توان از پرطرفدارترین موضوعات در دنیای ادبیات و سینما به شمار آورد. داستان‌های ترسناک معمولاً از تخیلات سازنده آن به وجود می‌آیند. ولی در برخی از مواقع ایدهٔ اصلی آن‌ها طبق برخی مشاهدات و تجربیاتی می‌شود که نویسنده داشته یا آن‌ها را از دیگران شنیده است. ادبیات وحشت در بیشتر مواقع احساساتی همچون ترس، وحشت، تنفر یا انزجار را در مخاطب ایجاد می‌کند.

ادبیات فارسی نیز از این موضوع غافل نمانده و داستان‌های زیادی در ژانر وحشت خلق کرده است. یکی از این داستان‌ها سریال صوتی رقص با عفریت است. این سریال صوتی با صدای هیجان‌آور راویان آن به‌قدری جذاب است که با شنیدن آن ممکن است نتوانید تنها در اتاقتان بخوابید!

مسعود داوود در کتاب رقص با عفریت داستان مرد جوانی به اسم جمال را تعریف می‌کند که مدت زیادی را بدون شغل گذرانده و حالا با کارکردن در اسنپ زندگی‌اش را می‌گذراند. جمال به افراد زیادی بدهکار است و این مسئله موجب کلافگی او شده است. یکی از روزها که او خسته و دلسرد در حال رساندن بسته‌ای بود، به طور اتفاقی با دوست دوران مدرسه‌اش، حمید ملاقات کرد.

حمید که با دیدن جمال بسیار غافلگیر و خوشنود می‌شود، از او می‌خواهد به مهمانی پنجشنبه شب او برود. جمال در ابتدا تمایلی به شرکت در این مهمانی ندارد اما تصمیم می‌گیرد به آنجا برود. با رفتن به آنجا با افراد زیادی آشنا می‌شود و از همین طریق شغل جدیدی برایش پیدا می‌شود. اما این تازه شروع ماجراهای وحشتناکی است که قرار است در آینده‌ای نزدیک تجربه کند.

سریال صوتی رقص با عفریت مناسب چه کسانی است؟

اگر به شنیدن داستان‌های ترسناک و هیجان‌آور علاقه دارید، این سریال صوتی مناسب شما است.

در بخشی از سریال صوتی رقص با عفریت می‌شنویم:

لابه‌لای درختا یه مردی از من دور می‌شد. دنبالش کردم. صداش زدم. نه اثری از خودش بود نه صدای اره برقیش. از بین شاخ و برگ درختا میشد روستای کشاباد رو دید. با همهٔ توانم دویدم سمت روستا. اولین خونه‌ای که درش باز بود وارد شدم. یکی از زنای روستایی متوجه من شد و رفت توی اتاق. منم پشت سرش دویدم تو اتاق. چندتا زن اونجا نشسته بودن که از ترس شروع کردن به جیغ کشیدن.

فهرست مطالب کتاب صوتی