معرفی و دانلود سریال صوتی رقص با عفریت - قسمت سوم: سفر به تپه‌ی رازآلود

معرفی سریال صوتی رقص با عفریت - قسمت سوم: سفر به تپه‌ی رازآلود

اگر به داستان‌های هیجان‌انگیز و ترسناک علاقه دارید، سریال صوتی رقص با عفریت - قسمت سوم را گوش کنید. مسعود داوود در این کتاب صوتی داستان «جمال» را تعریف می‌کند که بعد از ملاقات اتفاقی با دوست دوران مدرسه‌اش حوادث عجیبی را تجربه می‌کند. این سریال صوتی هر دوشنبه به طور مداوم در کتابراه منتشر می‌شود.

درباره سریال صوتی رقص با عفریت:

ژانر وحشت از محبوب‌ترین موضوعات در دنیای سینما و ادبیات به شمار می‌آید. بسیاری داستان‌های این ژانر از تخیلات سازنده سرچشمه می‌گیرند و در برخی مواقع نیز بر اساس مشاهدات یا تجربه‌های ماورایی که خود داشته‌اند یا از دیگران شنیده‌اند، ساخته می‌شوند. از این ژانر در ادبیات با نام‌های «ادبیات وحشت» یا «داستان ترسناک» نیز یاد می‌شود و در اکثر اوقات احساساتی مثل ترس، وحشت، تنفر یا انزجار را در مخاطب ایجاد می‌کند.

سریال صوتی رقص با عفریت یکی از این داستان‌ها است. این داستان درمورد فردی به اسم جمال است که مدت زیادی را بدون شغل گذرانده و حالا با کارکردن در اسنپ زندگی‌اش را می‌گذراند. او بدهی‌های زیادی دارد و این موضوع او را عصبی و کلافه کرده است. یکی از روزها که خسته و دلسرد بود و داشت بسته‌ای را به دست کسی می‌رساند، دوست دوران مدرسه‌اش، حمید را دید.

حمید از دیدن جمال بسیار خوشحال می‌شود و از او دعوت می‌کند تا به مهمانی که قرار است در خانه‌اش برگزار شود برود. جمال بعد از رفتن به آنجا با افراد زیادی آشنا می‌شود و از همین طریق شغل جدیدی پیدا می‌کند. اما نمی‌داند که آن مهمانی شروع اتفاقات ترسناکی است که زندگی‌اش را دگرگون خواهد کرد...

مسعود داوود در کتاب رقص با عفریت داستانی خلق کرده که با شنیدن آن ترس در بندبند وجودتان رخنه می‌کند. راویان این داستان به شکل هیجان‌آوری داستان را تعریف می‌کنند. به طوری که با شنیدن آن ممکن است نتوانید تنها در اتاقتان بخوابید!

سریال صوتی رقص با عفریت مناسب چه کسانی است؟

اگر به شنیدن داستان‌های ترسناک و هیجان‌آور علاقه دارید، این سریال صوتی مناسب شما است.

در بخشی از سریال صوتی رقص با عفریت می‌شنویم:

اسمش حبیب بود. به نظر میومد مرد خوبی باشه. خودش می‌گفت کل زندگیشو دنبال گنجی می‌گشته که همه می‌گفتن تو این تپه مخفی شده. من که باور نمی‌کردم. ولی با این حال نگران بودم. نمی‌دونستم قراره چه اتفاقی بیوفته. می‌خواستم به اون شماره پیام بدم و جریان و بگم که چیکار باید بکنیم. ولی گوشی آنتن نمی‌داد. حبیب به زور سگش که پاپیچم شده بود و کشید کنار...

فهرست مطالب کتاب صوتی