معرفی و دانلود کتاب سرود مردگان

معرفی کتاب سرود مردگان

کتاب سرود مردگان به قلم فرهاد کشوری، 24 ساعت از زندگی مردی را روایت می‌کند که بازنشسته وزارت نفت است و به خاطرات گذشته‌اش باز می‌گردد.

این داستان که سیری از اتفافات و حوادث سال‌های 1280 تا 1334 را در حوزه نفت مرور می‌کند، با حمل دکل نفت به مسجد سلیمان آغاز می‌شود و حوادث پیرامون این موضوع و گاهی هم حوادث سیاسی مانند کودتای 28 مرداد را مورد بررسی قرار می‌دهد. این داستان در انتها با بازنشستگی کارگر نفت به پایان می‌رسد.

ماندنی احمدی مردی است عشایری و از اهالی مسجد سلیمان. دوران جوانی او با ورود اولین کارشناسان نفت انگلیسی به ایران و گمانه زنی برای اکتشاف نفت همزمان شده بود. رینولدز انگلیسی اولین کسی است که ماندنی برای کارگری به همراهش می‌رود.

در طول اکتشاف و استخراج نفت، او شاهد تلف شدن تعداد زیادی از همکارانش می‌شود. حتی بک بار مجبور می‌شود جسد یکی از همکارانش را که در حال فساد است برای دفن به خانواده‌اش تحویل دهد.

سرود مردگان آواز عجیبی است که مدام در سر ماندنی احمدی می‌پیچد و دست از سر او برنمی‌دارد. ماندنی که از ماجرای نفت در زندگی بسیار آسیب دیده و بعضی ماموریت‌ها برایش بسیار منزجر کننده بوده است در واپسین سال‌های زندگی‌اش نگاهی به گذشته می‌کند و خاطراتش را بازگو می‌کند.

این کتاب به روایت داستان زندگی فلاکت‌بار یکی از هزاران انسان شبیه به ماندنی احمدی می‌پردازد. به علاوه حوادث تاریخی کشور مانند بحران پس از جنگ جهانی دوم، تنش‌های میان مصدق و سلطنت، حضور پررنگ حزب توده و در نهایت کودتای 28 مرداد و ملی شدن صنعت نفت را نیز مورد بررسی قرار می‌دهد.

ویژگی و خاصیتی که در رمان‌های فرهاد کشوری به وضوح مشهود است، تازه و بکر بودن موضوعات آن‌هاست. این نویسنده تا به امروز چند مجموعه داستان و رمان منتشر کرده که از میان آن‌ها مردگان جزیره موریس و آخرین سفر زرتشت بیشتر از بقیه شناخته شده‌اند.

در بخشی از کتاب سرود مردگان می‌خوانیم:

دریچه‌ی داغ کوره را با تکه چوبی بست. برگشت رفت پنج شش قدمیِ دیگ بخار نشست تا چرتی بزند. از ساعت شش صبح روز گذشته تا حالا که نزدیک به چهار صبح بود، جز وقت کوتاه ناهار و شام یک سر کار کرده بودند. میرزا به شب‌کارها هم گفته بود بمانند. زانوها را به هم چسباند و پیشانی‌اش را گذاشت روی زانوها. چشم‌هایش گرم خواب شد. می‌رفت و دور می‌شد و صدای سوختن هیزم‌ها، قل خوردن آب جوش توی دیگ بخار و فریاد مردان چاه و امر و نهی میرزا را نمی‌شنید. بعد انگار توی خواب صدایی شنید. کسی تکانش داد. چشمانش باز شد. سر بلند کرد. سرزنش نگاه میرزا در روشنایی فانوس‌های اطراف دکل چاه، در چشمانش فرو رفت. بلند شد سرپا و گفت: «می‌خواستم چرتی بزنم.»

میرزا گفت: «حالا وقت چرت زدن نیست. نمی‌خوابیم تا چاه به نفت برسه. مستر رینولدز گفته. اگر هفت شب و هفت روز دیگه هم به نفت نرسه، همه بیست‌ و چهار ساعته پای کار هستیم. روزکار و شب‌کار هم نداریم.»

براتعلی‌ناتور، میرزا را صدا زد. میرزا رفت. ماندنی رفت کنار چادر ناتورها، شیر بشکه‌ی آب را باز کرد، آب به صورتش زد و برگشت به طرف دیگ بخار. دریچه‌ی کوره‌ را باز کرد. هیزم‌ِ توی کوره داشت تمام می‌شد. خم شد، تکه هیزم‌های بلوط را توی کوره انداخت. صدای آواز الماس را شنید که برزگری می‌خواند. گرمای کوره که به صورتش خورد دوباره خواب توی چشم‌هایش سرید. روی پله‌ی دیگ بخار نشست.

فکر کرد سر بر زانوها بگذارد و چرتی بزند. چشمان سرخ توره‌ای در تاریکی درخشید. صدای ستار را شنید: «ماندنی!» ستار پای پله‌های دیگ بخار ایستاد و لبخندبرلب نگاهش کرد. ماندنی بلند شد سرپا. از پله پایین رفت. تا پا روی زمین گذاشت صدای مهیبی شنید و بارانی بر سرورویش بارید. در روشنایی فانوس‌های آویخته در اطراف دکل لکه‌های سیاه نفت را بر سرتاپای ستار دید. بوی بد چشمه‌نفتی را در هوا بویید. دوید طرف چادر رینولدز و فریاد زد: «مستر! مستر رینولدز!»