معرفی و دانلود کتاب صوتی رویای نیمه شب

معرفی کتاب صوتی رویای نیمه شب

کتاب صوتی رویای نیمه شب نوشتهٔ مظفر سالاری، داستانی عاشقانه با زمینه‌های مذهبی را روایت می‌کند که در آن جوانی از اهل سنت به دختری شیعه دل می‌بازد. اتفاقات تلخ‌وشیرینی که در راه وصال این دو می‌افتد در زیر سایه جدال اهل تسنن و تشیع توصیف می‌شود.

درباره کتاب صوتی رویای نیمه شب:

«هاشم» شخصیت اصلی داستان، جوانی پاک سرشت و از اهل‌سنت است که با پدربزرگ خود زندگی می‌کند. او دلباخته «ریحانه»، دختر دوست پدربزرگش است. اما مذهب ریحانه و پدربزرگش شیعه است. داستان رویای نیمه شب، از عاشقی هاشم و ریحانه آغاز می‌شود اما مانع بزرگی بر سر راه عشق این دو وجود دارد و آن هم تفاوت اعتقادی خانواده‌ها است. برای همین هاشم هیچ‌وقت جرئت ابراز عشق خود را پیدا نمی‌کند...

در مسیر وصال این دو اتفاقات تلخ‌وشیرین زیادی رخ می‌دهد. در میانه داستان، خواننده شاهد جنگ میان مذهب سنی و شیعه و سرکوب شیعیان توسط حاکم حله می‌شود. نقطه اوج داستان زمانی است که «ابوراجح حمامی»، یعنی پدربزرگ ریحانه طی اتفاقاتی به دگرگونی اعتقادی می‌رسد و تغییراتی در او رخ می‌دهد...

کتاب صوتی رویای نیمه شب مناسب چه کسانی است؟

اگر به داستان‌های عاشقانه و مذهبی ایرانی علاقه دارید، شنیدن این کتاب برای شما لذت‌بخش خواهد بود.

با مظفر سالاری بیشتر آشنا شویم:

این نویسنده در سال 1341 و در شهر یزد به دنیا آمد. او از دوران کودکی به ادبیات علاقه زیادی داشت و پس از ورود به حوزه علمیه با نشریه‌های مختلف کودک و نوجوان شروع به همکاری کرد. مظفر سالاری بیشتر برای کودک و نوجوان می‌نویسد اما آثاری برای مخاطب بزرگسال در کارنامه کاری‌اش وجود دارد.

داستان‌های سالاری معمولاً درمورد موضوعات عاشقانه و مذهبی هستند. از دیگر آثار این روحانی نویسنده می‌توان به «سفرنامهٔ الیزابت، دعبل و زلفا، رویای نیمه شب، درون‌مایه‌ها و دست‌مایه‌های نمایش قرآنی، قایق راندن به اقیانوس، قصه‌های من و ننه آغا و گشایش داستان» اشاره کرد.

افتخارات مظفر سالاری:

- نامزد ﮐﺘﺎب ﺳﺎل جمهوری اﺳﻼﻣﯽ برای کتاب «نیمه شبی درحله» در سال 1383
- ﺑﺮﮔﺰﯾﺪه ﮐﺘﺎب ﺳﺎل وﻻﯾﺖ برای کتاب «نیمه شبی درحله» در سال 1383
- برگزیده ﮐﺘﺎب ﺳﺎل ﺳﻼم ﺑﭽﻪ‌ها و پوپک برای کتاب «نیمه شبی درحله» در سال 1383

در بخشی از کتاب صوتی رویای نیمه شب می‌شنویم:

به دارالحکومه که رسیدم دست‌هایم خسته شده بود. سندی با دیدن من با ناباوری برخاست و مثل همیشه حلقهٔ روی در را سه بار کوبید. قبل از باز شدن دریچه با صدای بم‌اش فریاد کشید: «درو بازکن مهمون محترمی داریم.» بازهم زبانهٔ فلزی به خشکی از میان چفت‌هایی گذشت و در سنگین بر پاشنه چرخید. سندی لبخند ناخوشایندش را تحویلم داد. با فشار گونه‌های برآمده‌اش، یکی از چشم‌هایش بسته شد. مقابلم ایستاد و راهم را بست:«چه پرنده‌های قشنگی، گوشتشون حلاله؟»

خواست به آن‌ها دست بزند. خودم را کنار کشیدم: «خودت انصاف بده، حیف نیست گوشت این پرنده‌های زیبا از گلوی کسی مثل تو پایین بره؟»

سندی دهانش را تا جایی که ممکن بود باز کرد و دیوانه‌وار خندید: «حیف اینه که تو ساعتی دیر اومدی. وگرنه الان همراه اون مردک حمامی روانه‌ات کرده بودیم. راست میگی. من لنگ و خپل و بدقواره‌ام. اما تو بااین‌همه زیبایی می‌میری و من زنده میمونم.»

فهرست مطالب کتاب صوتی