معرفی و دانلود کتاب صوتی روز برفی موش

معرفی کتاب صوتی روز برفی موش

کتاب صوتی روز برفی موش نوشتۀ جودی کاکس، قصۀ موش کوچولویی را به تصویر می‌کشد که مخفیانه به یک خانه وارد شده و در آن جا زندگی می‌کند و ساکنین آن از حضور این موش خبر ندارند.

موضوع کتاب صوتی روز برفی موش چیست؟

جودی کاکس (Judy Cox) در داستان صوتی روز برفی موش (Snow Day For Mouse)، قصۀ یک موش کوچک را تعریف می‌کند که پنهانی به خانه‌ای می‌رود که در آن دو پسربچه با پدر و مادرشان و یک گربه زندگی می‌کنند.

صبح یک روز برفی، موش کوچولو پس از بیدار شدن از خواب، از پنجره بیرون را نگاه می‌کند و با خیابانی کاملاً سفید روبه‌رو می‌شود. چرا که برف همه جا را فراگرفته است. او سه پرنده را دید که بر روی سیم‌های تلفن نشسته‌اند و سرما بدنشان را می‌لرزاند. موش ناراحت پرنده‌هایی است که در سرمای شدید برف گرفتار شده‌اند و به جای گرم و نرم خودش فکر می‌کند.

موش کوچولو که بسیار گرسنه است بدون آنکه بداند گربۀ خانگی برایش کمین کرده با شتاب به سوی تکه کیک افتاده زیر میز می‌دود. در همین هنگام، مادر به پاک کردن زمین از برف مشغول می‌شود و بدون آنکه ببیند و کاملاً ناآگاهانه موش و گربه و تکه کیک و گلوله برفی را به طور هم‌زمان به بیرون می‌اندازد!

کتاب صوتی روز برفی موش برای چه کسانی مناسب است؟

این داستان صوتی زیبا و جذاب به کودکان 3 تا 7 سالۀ شما می‌آموزد که به دیگران کمک کنند و خوبی‌ها و لطف‌هایشان را جبران نمایند. در این داستان، کودک می‌بیند که موش کوچک در حالی که در گرما و رفاه است، به سه پرنده‌ای می‌اندیشد که در برف گیر کرده‌اند و در ادامه تلاش پرندگان برای نجات دادن موش را نیز شاهد هستند.

در بخشی از کتاب صوتی روز برفی موش می‌شنویم:

درست لحظه‌ای که موش می‌خواست کیک رو برداره و گربه قصد داشت روش بپره، پدر خونه با پوتین‌هاش وارد اتاق شد و کف خونه رو برفی کرد. هر دو موجود حواسشون پرت شد و چند لحظه فراموش کردن که درست وسطِ آشپزخونه هستن. همون موقع مادر جارو به دست اونجا رفت تا برف‌ها رو بیرون بریزه. اون فقط با یک جاروی محکم همۀ برف‌ها رو بیرون ریخت و حتی موش، گربه و تیکه کیک رو هم بیرون انداخت.

وقتی موش سرش رو از توی برف بیرون آورد، با یک صحنۀ فوق‌العاده روبه‌رو شد. برف‌هایی که مثلِ پورۀ سیب‌زمینی روی هم جمع شده بودن و ذراتِ سفیدی که مثلِ شکر از آسمون روی اون‌ها ریخته می‌شد. ناگهان به بالای سرش نگاه کرد و دوباره همون پرنده‌ها رو دید که همچنان روی سیم تلفن نشسته بودن. با صدای بلند ازشون پرسید که تیکه کیکش رو دیدن یا نه، اما پرنده‌ها سرشون رو به نشونۀ ندونستن تکون دادن.

فهرست مطالب کتاب صوتی