معرفی و دانلود کتاب صوتی خانواده کالدرا

معرفی کتاب صوتی خانواده کالدرا

کتاب صوتی خانواده کالدرا نوشته‌ی گودرون پازوانگ، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه آلمانیِ به‌هم پیوسته هستند که آثار فقر را به وضوح و صراحت هر چه تمام‌تر به تصویر می‌کشند و مصائب و مشکلات طبقات فرودست جوامع در کشورهای در حال توسعه را نشان می‌دهند. این اثر برنده جایزه Buxtehuder Bulle در سال 1977 شده است.

درباره کتاب صوتی خانواده کالدرا:

در شهرها و کشورهای در حال توسعه که رو به صنعتی شدن می‌روند، مردم روستایی و اهالی شهرهای کوچک چاره‌ای جز مهاجرت و ترک خانه و کاشانه‌شان ندارند. این جابه‌جایی اجباری و تغییر زندگی به روشی تازه و مدرن، بدون آنکه به مردم طبقه ضعیف جامعه فرصتی برای هم‌گام‌سازی‌شان با شرایط زندگی جدید بدهد، موجب فقر بیشتر آن‌ها و در مقابل افزایش ثروت ثروتمندان می‌شود.

کتاب پیش رو قصه مردمان این طبقه ضعیف و فقیر را روایت می‌کند. از جمله داستان‌های کتاب خانواده کالدرا (Die not der familie caldera) می‌توان به سرخپوستی در شهری بزرگ، می‌توانی خوب جارو کنی، هرگز بازنخواهد گشت، خوزلیتو متولد می‌شود، پدر و مادر خوزلیتو با هم آشنا می‌شوند، مالدراها نمی‌توانند شکایت کنند و ... اشاره کرد.

کتاب صوتی خانواده کالدرا برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به داستان‌های کوتاه اجتماعی علاقه‌مند هستید، این کتاب صوتی برای شماست.

با گودرون پازوانگ بیشتر آشنا شویم:

گودرون پازوانگ (Gudrun Pausewang) در سال 1928 در بوهمیای شرقی متولد شد. او به همراه خانواده‌اش در زمان جنگ جهانی دوم به اجبار به کشور جمهوری چک مهاجرت کرد. بعدها به آلمان بازگشت و در آن جا به تدریس روی آورد. سال‌ها در بعضی از کشورهای آمریکای جنوبی همچون پرو، شیلی و کلمبیا به شغل معلمی پرداخت. به همین خاطر تجربیاتش در طول این سال‌ها و تأثیر اوضاع و احوال زندگی در این شهرها در برخی از آثارش مثل فقر خانواده کالدرا، من گرسنه‌ام من تشنه و اعتصاب خدمتکار به چشم می‌خورد.

پازوانگ پیام‌آور صلح و دوستی و حفظ محیط‌زیست است. او در برخی از داستان‌ها و رمان‌هایش از درد و رنج انسان امروزی و دنیای آتی در زیر سلطه جنگ و سلاح‌های اتمی سخن می‌گوید. وی نتایج زیست‌محیطی این پدیده دردناک و فاجعه‌آمیز را به خوبی فاش می‌سازد.

پازوانگ در آذر سال 1378 به تهران سفر کرد تا در دومین کنفرانس بین‌المللی کتاب کودک و ادبیات معاصر با موضوع جهان مقدس، جهان کودکان حضور یابد. او در این مراسم در مورد آخرین کتابش به اسم خدایا به تو یک فرصت دیگر می‌دهم صحبت کرد.

در بخشی از کتاب صوتی خانواده کالدرا می‌شنویم:

با او که حرف می‌زدم، دخترک خود را به سایه کنار در خانه کشید. چشم‌هایش بی‌اختیار روی هم می‌افتاد. خوزلیتو گفت: «نخواب، لوئیزا. هنوز شش خیابان مانده.» و دست او را کشید.

دلم به حالشان سوخت. آن‌ها را به آشپزخانه بردم و کاسه آشی جلویشان گذاشتم. از گرسنگی فوری مشغول خوردن شدند.

لوئیزا با تعجب گفت: «اینجا چه خنک است!»

پرسیدم: «پدرتان از شما نگه‌داری نمی‌کند؟»

خوزلیتو جواب داد: «پدرمان؟» و غمگین نگاه کرد و گفت: «اگر می‌توانست، می‌کرد. اما دیگر نمی‌تواند... »

با تعجب پرسیدم: «چرا دیگر نمی‌تواند؟»

خوزلیتو دستش را ناامید تکان داد، سرش را دوباره روی بشقاب پایین آورد، به خوردن ادامه داد و لجوجانه گفت: «پس شما چه می‌دانید؟»

دلم می‌خواست همه چیز را بدانم.

از او خواستم ماجرا را برایم تعریف کند. ماجرا با خوزلیتو و خواهر و برادرهایش شروع نمی‌شد. ماجرا با «رامون کالدرا» شورع می‌شد، مرد جوانی که از کوهستان پایین آمد تا در شهر زندگی کند.

فهرست مطالب کتاب صوتی