معرفی و دانلود کتاب صوتی این داستان واقعیت دارد
برای دانلود قانونی کتاب صوتی این داستان واقعیت دارد و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صوتی این داستان واقعیت دارد
جفری آرچر داستاننویس و سیاستمدار انگلیسی و نماینده سابق مجلس انگلستان در کتاب صوتی این داستان واقعیت دارد، به سراغ شخصیتهای سیاسی و خانوادههای انگلیسی رفته است و آنها را دستمایه خلق داستانهایش قرار داده است.
کتاب صوتی این داستان واقعیت دارد از مجموعه داستانهای درخشان انگلستان در سالهای کنونی به حساب میآید که تمامی بخشهای آن از این منظر مورد توجه بوده است. نام این مجموعه بر اساس یک ضربالمثل قدیمی انگلستان انتخاب شده است که پیش از این ویلیام شکسپیر نیز در چهار نمایشنامه خود از آن استفاده کرده است. در این ضرب المثل عبارتی با مضمون «این قصه شنیدنی است» و «پشت این ماجرا حقیقتی نهفته است» به مخاطبان القاء میشود؛ چنانچه آرچر نیز در این مجموعه عنوان میکند داستانهایش در این اثر به جز در چهار مورد، همگی بر مبنای رویدادهای واقعی به نگارش درآمده است.
موضوعی که به جذابیت این کتاب میافزاید نگارش آنها براساس حقایق و رویدادهای واقعی و حضور نوعی تم پلیسی و جنایی و گاه نیز سیاسی در آنهاست. کاراکترهای انتخاب شده توسط آرچر (Jeffrey Archer) برای نقشآفرینی در داستانهایش، کاراکترهایی به غایت در دسترس و قابل لمس برای مخاطبان انگلیسی زبان هستند. کاراکترهایی که مردم به سادگی و در قالب مراودات روزانهشان میتوانند آنها را ببینند، لمس کنند و از حضور آنها در رخداد چنین داستانهایی بسیار شگفتزده شوند.
داستانهای آچر طرفداران زیادی دارد و منطق آنها به روحیات مردم انگلستان و داستانهای مرتبط با عصر ویکتوریایی، بسیار نزدیک است و شاید به همین دلیل بسیاری از مخاطبان داستانهای جذاب جنایی و معمایی، در برخورد با آثار او بسیار شگفتزده و پیگیر میشوند و به دنبال کشف رویداد این قصهها میروند. از سوی دیگر مخاطبان ایرانی نیز به دلیل علاقه قابل توجهی که در سالیان اخیر به داستانهایی جنایی، معمایی از جمله داستانهای نویسندگان انگلیسی چون کانون دویل و کریستی از خود نشان دادهاند، به سادگی با این دست آثار رابطه خوبی پیدا میکنند.
جفری هاوارد آرچر نویسنده پرمخاطبی است که عضو مجلس شورا و معاون (1974-1969) و رئیس حزب محافظهکار (1986-1985) بود و در کنار این ماجرا به شغل نویسندگی نیز مشغول بود که برای وی شهرت بسیاری را به همراه داشت. آرچر در سال 1976 اولین مجموعه داستان خود را با عنوان نه یک پنی بیشتر، نه یک پنی کمتر منتشر کرد که به دلیل استقبال بینظیر از کتاب، متن داستانهای آن نیز به صورت نمایش رادیویی و تلویزیونی نیز در انگلستان تولید و منتشر شد.
در قسمتی از کتاب صوتی این داستان واقعیت دارد میشنویم:
جرمی به آرابلا در آن سوی میز نگاه میکرد. هنوز باور نمیکرد این زن راضی به ازدواج با او شده است، جرمی احساس میکرد خوش بختترین مرد روی زمین است. آرابلا هم با لبخندی همراه با خجالت به او نگاه میکرد، لبخندی که مثل همیشه مسحورکننده بود. خدمت کار از راه رسید و جرمی گفت: من قهوه میخوام، و نامزدم چای نعنا میل میکنند. برای جرمی چای نعنا هنوز عجیب و غریب بود.
جرمی ناخودآگاه به مشتریان نگاه کرد، مشتریان دائمی که لابد مدام به آن جا میآمدند، در حالی که او اولین بار بود که پا به ریتز گذاشته بود. از دست تکان دادنها و بوسهها، از رفتار سرخدمت کار و از آرامش آرابلا معلوم بود که او را همه میشناختند. جرمی به صندلی تکیه داد و کوشید آرام باشد. آن دو اولین بار در آسکوت با هم آشنا شدند. آرابلا در جایگاه سلطنتی بود و بیرون را تماشا میکرد، در حالی که جرمی بیرون بود و داخل را ورانداز میکرد. جرمی فکر میکرد چارهای دیگری ندارد تا این که آرابلا لبخندی فریبنده نثارش کرد و وقتی از جایگاه سلطنتی بیرون آمد، آهسته گفت: «روی ترومپتر شرط بندی کن.» بعد آرابلا در مسیر اتاقکهای اختصاصی ناپدید شد.
جرمی به توصیه آرابلا عمل کرد و بیست پوند، دو برابر دستمزدش روی ترومپتر شرط بندی کرد. اسب مورد نظر اول شد و جرمی به طرف جایگاه سلطنتی رفت تا از او تشکر کند، ضمن این که امیدوار بود آن زن برای مسابقه بعدی هم توصیهای به او بکند، اما اثری از آن زن ندید. جرمی ناامید شد، اما پنجاه پوند از جایزهاش را روی اسبی که راهنمای روزنامه دیلی اکسپرس توصیه کرده بود شرط بندی کرد. اما بخت یارش نبود و روزنامههای روز بعد، اسب مورد نظر را یابوی همیشه بازنده معرفی کردند.
جرمی برای بار سوم به جایگاه سلطنتی رفت تا آرابلا را پیدا کند. محوطه آماده سازی اسبها را جست وجو کرد و فقط مردانی را دید که لباسهای مخصوص با نشانهای مخصوصِ جایگاه به تن داشتند. مردها شبیه هم لباس پوشیده بودند و زنان همراه شان با لباسهای فاخر و کلاههای غیرمتعارف سخت میکوشیدند شبیه هم نباشند. لحظهای بعد جرمی آرابلا را کنار مردی قدبلند و به ظاهر اشراف زاده دید. مرد خم شده بود و با دقت به حرفهای سوارکاری با لباس زرد و قرمز گوش میداد. آرابلا ظاهراً علاقهای به گفت و گوی آن دو نداشت و نگاهی به اطراف انداخت. چشمش به جرمی افتاد و جرمی دوباره با همان لبخند گرم و اغواگر روبرو شد. آرابلا زیر لب به مرد قدبلند چیزی گفت و از جایگاه اختصاصی دور شد و به طرف نردهها آمد.
آرابلا گفت: امیدوارم به توصیهام عمل کرده باشی.»
جرمی گفت: البته که عمل کردم. اما از کجا میدانستی؟ «اسب پدرم بود.»
«در مسابقه بعدی هم روی اسب پدرت شرط بندی کنم؟»
«ابداً. فقط وقتی روی چیزی شرط بندی کن که کاملاً مطمئن باشی. امیدوارم آن قدر برده باشی که امشب برای شام مهمانم کنی.»
جرمی مِن مِن کرد چون باور نمیکرد چنین جملهای را شنیده است. پس از مکث و تردید به خود آمد و پرسید: دوست دارید کجا برویم؟ «آیوی، ساعت هشت. در ضمن من آرابلا وارویک هستم.» آرابلا بی هیچ توضیح دیگری روی پاشنههای کفشش چرخید و به سر جایش برگشت.
فهرست مطالب کتاب صوتی
مشخصات کتاب صوتی
نام کتاب | کتاب صوتی این داستان واقعیت دارد |
نویسنده | جفری آرچر |
مترجم | علی فامیان |
راوی | مریم محبوب |
ناشر صوتی | انتشارات نیستان |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | MP3 |
مدت | ۷ ساعت و ۱۰ دقیقه |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کوتاه خارجی |